ای به فدای دستان کوچک و زمختت که دیگر سرما هم تاثیری بر آنها ندارد ،پوستت کلفت شده است اما می دانم که پوست کلفت نشده ای، ای تویی که نیمه شب ما برای تو سرشب است و ای کسی که دیگر با ترحم هم نگاهت نمی کنند ، درد و بلایت بخورد بر سر من ،عشق نمی دانی چیست و نخواهی دانست و عشقت یک اسکناس صد تومانی است ، در مقابلتان مستاصل تر از همیشه ام ای کودکان کار ، چهار راه های شهرمان را به نامتان خواهم زد روزی ...
سلام جالب بود.